روی پرچین خیال، سرمه و ترمه و راز
نقش یک بوته سرو، مهربانی، آغاز
دانه دانه گندم، یک بغل مروارید
منجوق و پولک عشق، زندگان ی جاوید
حلقه حلقه سرمه، پیچ در پیچ و صبور
سنگ اشک و گل عشق، راهی خلوت و نور
چشمه و دشت و افق، رنگ در رنگ و بهار
پای کوبان همه عشق، سرو و ترمه بی قرار
نخ و سوزن همراه، سرخ و نیلی، آبی
سبز در سبز و کبود، جرعه ای زیبایی
ســال نــو مبــارک
شریفیان – بابل
گفتم: ای پیر از کجا می آیی؟
گفت: ازپس کوه قاف که مقام من آنجاست وآشیان تونیزآنجایگه بود اما تو فراموش کرده ای.
گفتم : این جایگه چه میکردی؟
گفت: من سیّاحم پیوسته گرد جهان گردموعجایبها بینم.
گفتم : از عجایبها در جهان چه دیدی؟
گفت :هفت چیز،
اول کوه قاف که ولایت ماست
دوم گوهرشب افروز
سوم درخت طوبی
چهارم دوازده کارگاه
پنجم زره داودی
ششم تیغ بلارک
هفتم چشمه آب زندگانی .
*… نقل از : کتاب عقل سرخ شیخ شهاب الدین سهروردی ….*